اتفاقی که بارها تکرار می شه و من ازش خوشم نمیاد، چالشی بی خودی و شایدم با خودی بینِ من و شینِ چشم عسلی، عادتش هست سر هر چیز کوچیکی داد بزنه و قشقرق راه بندازه، مهمون بیاد یا بخواد مهمونی بره دعوا راه میندازه، مسافرت میره یا از مسافرت برمیگرده بازم دعوا راه میندازه، وسیله جدید میخره دعوا راه میندازه و کلا منوالش همینه ...تا چند وقت پیش سکوت می کردم و رد میشدم ولی از آبان پارسال رفتارش رو به خودش منعکس کردم. و چیزی که شاید از شنیدن صداش و انرژی یی که توی دعوا کردنهاش باعث اضطراب من میشه اینه که این صدا رو من مدام از زمان بچگیم شنیدم و الان دیگه روانم تاب شنیدنشو نداره ,و از همه مهمتر من دیگه اون دخترِ کوچولو که خودشو نمیشناخت نیستم و اصلا باورم نمیشه که من باعث عصبانیتش باشم یا حتی خودمو مسوول آروم کردنش بدونم و این تمام چیزی بوده که من باید یاد می گرفتم... مهمترین مساله بحث جا به جایی منه که هنوز نشده و این کلافم میکنه... یک روزی وسایلمو جمع میکنم و میرم و خودم خوب میدونم تصمیمی که بگیرم شاید کمی طول بکشه ولی عملیش می کنم. می رم و دیگه پشت سرمم نگاه نمی کنم.
پ.ن:هنوز علاقه و تحرکی برای خرید گوشی جدید از خودم نشون نمیدم.