از صبح دلم فرنی میخواست اونم زعفرونی، آرد برنجشو خیس کرده بودم و به کارام رسیدم تا اینکه حدود هشت شب تونستم شروع کنم درستش کنم،تا نه و نیم همینطور با شعله ملایم داشتم همش می زدم وسطاش خسته شده بودم و میخواستم ولش کن اما الان که تموم شد و نشستم مفصل از خودم پذیرایی کردم حسم خوبه حالت تهوع و سر درد همچنان باهامه، دلم بارون میخواد بشوره ببره تمام حال و هوای این روزهای کوفتی رو.
پ.ن: الان پشیمونم که کلاسهای فردامو تعطیل نکردم.