ریمل سورمه ای

گه گاه نوشت های من

ریمل سورمه ای

گه گاه نوشت های من

به فکر رفتن...

دارم به رفتن فکر می کنم.تا حالا اینقدر جدی نبودم همیشه میگفتم درست میشه اما الان دیگه به من ربطی نداره و همه چیز کسالت بار شده برام.تلاش هام جواب نمیده باید همرنگ جماعت بود که من فقط رنگ خودم رو دارم. میم متولد آذر اصلا جالب نبود و واقعیت اینه که سبک زندگی و نحوه نگاهش به زندگی و نوع بازتاب دادن اطلاعتش هیچ کمکی به من در مورد زندگی توی کشور دیگه نکرد... ولی رفتن و موندن برای همیشه چیزیه که عجیب داره می چرخه تو سرم... با ز  گلگون صورت هم دیگه مثل سابق ارتباط ندارم.چیزی که توی ذهنم باهاش شکل گرفته بود اصلا وجود خارجی نداشت و نداره به اون نمیتونم سخت بگیرم چون اون همین بوده که هست من بیش از حد رویا بافی کرده بودم که آذر ماه امسال بزرگترین دست آوردش واقعی شدن این ادم توی ذهنم بود و معمولی بودن هر دومون... هر چقدر از سال ۹۴ دور می شم باز می گم درست ترین کار همون رفتار و خداحافظی با ر چهارشونه بود گرچه که بسیار جذاب و خوشاایند بود ولی فقط همین بود و نمیشد مسیر طولانی مدتی رو باهاش گذروند.