ریمل سورمه ای

گه گاه نوشت های من

ریمل سورمه ای

گه گاه نوشت های من

از یک روز برفی و...

برف داره می یاد و حس خوبیه ولی در عین حال که دارم از خواب می میرم نمیدونم چرا بیدارم و نشستم پای لب تابم... گوشیم خیلی محترم و شیک افتاد توی پارچ آب و روشن نمیشه، مثلا داشتم به خودم می رسیدم و آب جوشیده ی خنک شده برای خودم گذاشته بودم کنار. گوشیِ خیلی ساده اما دو سیم کارته ی بابا رو  قرض گرفتم، این گوشی حتی دوربینم نداره ولی جذابیتش برام سبک بودنشه و فعلا حوصله ی خرید گوشی رو ندارم و اینکه تلگرامم هم روی لب تاب نصبه. اصلا دلم میخواد به خودم استراحت بدم که حتی اخبار لحظه ایِ خیلی چیزها رو هم با گوشیم چک نکنم به خصوص صفحه ی اینستامو، چند شب پیش که خبر تعویض فرمانده ف.ر.ا.ج.ا بود توی صفحم خیلی تند  نوشتم و به ز می گفتم من فکر کنم خیلی رررررررررررد دادم که با  اسم و هویت واقعیم و صفحه ای که خصوصی نیست دارم می نویسم،  ز دلداری می داد هیچیت نمیشه بهش گفتم نهایتشم بشه خون من از خون بقیه که رنگین تر که نیست بعدم با این بی ریختی یی که اینا درست کردند بالاخره یک کاری باید کرد دیگه  اصلا دیگه تا کجا بایدتحمل کنم که به خاطر مجرد بودنم بورس تحصیلی خارج از کشور بهم تعلق نگرفت که مردک در انتها گفت ما به دختر مجرد بورس نمیدیم. توی مملکت خودم از منابع خودم بهم تعلق نمی گیره... این فقط ظلم به زن نیست به مرد هم هست این یعنی مرد و زن رو ربات تولید بچه می بینند و اینکه چقدر بد به حال مردهایی میشه که زنهای با ذهن های محدود رو  می تونن ملاقات کنند... من یکی که دیگه بعد از گذروندن اون همه مساله باید یک حرکتی بزنم....  تازگیها به طرز عجیبی کم حرف شدم و یک بی حسیِ عجیبی نسبت به آدمها پیدا کردم که برای خودم تازگی داره نه خوشم میاد ازشون نه بدم میاد معمولا هم که باهام حرف می زنن مکالمه به همون زمان صحبت ختم می شه و با لبخند خداحافظی می کنم و میام توی قلمرو خودم احتمالا یکی از دلایل شروع دوباره ام به نوشتن همین کمتر شدنِ مکالماتم با یقیه ست...