ریمل سورمه ای

گه گاه نوشت های من

ریمل سورمه ای

گه گاه نوشت های من

از خوشمزجاتی هایی که نمیتونم بگذرم

اینکه ترشی انارهای ترش رو  با نباتی که ریز و نرم تو هاون کوبیدم می تونم مهار کنم امسال جزء موفقیتهام محسوب می شه، همینطور که داشتم انار می خوردم به "ز" میگفتم اصلا کافیه انار باشه دیگه هیچی نبود مهم نیست، ولی الان که فکر می کنم می بینم بدون پنیر و نون داغ و گردو هم نمی شه که... اصلا بدون هیچ خوشمزجاتی یی نمیشه ولی تو روح گرونی ها  و وضعیت معدم بعد از کرونا که البته با وجود هر دوشون اینجانب همچنان جزء شکموها محسوب میشم.

پ.ن: خودمو مجبور به دیدن اونایی که دوستشون ندارم نکردم خیلی شیک به آموزش خبر دادم که کارهای بچه ها رو تحویل بگیرند بعدش خودم میرم و نمره ها رو وارد می کنم.والا اعصابمو که از سر راه نیاوروم که. 

از چیزهایی که ندید می گیرم

توی تلگرام پیام داده‌: جیگر تاریخ امتحان کی هست؟، ندید گرفتمش، حوصله ی کوچیک تر از خودمو ندارم... فیلم woman king رو به پیشنهاد یکی از بچه ها دیدم، فیلم خوبی بود ولی توی ذهن منی که حضور همراه و دو نفره بودن معنای خاصی داره این مدل از تربیت کردنِ دختر یا پسر بدون همراه، جذاب نیست فیلم wounder woman رو بیشتر دوست داشتم... حرفش بود که از ترم دیگه ممکنه کلاس ها  مجازی بشه؛ من مجازی بودن رو ترجیح می دم ولی "ف" عکاس که کلاسها رو یک جوری چید که با هم توی یک روز کلاس داشته باشیم دیگه ذوقی براش نمی مونه.


بهتون نمیاد یعنی چی؟

من که نمیدونم باید چه جوری باشه که به من بیاد!؟ یک تیکه هایی از چند تا فیلم رو براشون گذاشتم تا بهتر بتونم منظورمو منتقل کنم  اخرش هم "دیو و دلبر" رو گذاشتم و بهشون گفتم بچه که بودم کارتون مورد علاقه ام همین بود و اصلا خود بِل شخصیتش به من بیش از حد نزدیکه؛ تقریبا نصف کلاس یک صدا گفتن: " استاد اصلا بهتون نمیااااااد".... بخوایم نخوایم استادم یک ادمه مثل همه ی ادمای دیگه حتی معمولی تر از بقیه...

اعتراف نوشت: اول ترم بهشون گفتم کلاساتونو برای اعتراض تعطیل نکنید بیایید مطالبتونو بگیرید و برید بعدش هر کاری خواستید بکنید گرچه که روزهای اسمشو نبرِ سراسری رو تعطیل می کردم ولی وجدان درد داشتم که نکنه کارم اشتباهه ولی الان که نزدیک امتحاناته می بینم درست ترین کار رو کردم و بهشون یاد دادم زندگی شخصیشونو همراه با فعالیت های اجتماعیشون جلو ببرند.


از لذتی که بر ما حرام شد

قبل ترها حداقل از پرخوری کردن توی زمانهای عصبیم لذت می بردم از وقتی واکسن کوفتی کورونا رو مجبور شدم بزنم و کلا سیستم بدنم به هم ریخته الان دیگه معدم اصلا اجازه حتی پرخوری عصبی رو بهم نمیده آخه لعنتیا چرا با اعصاب و روان ما بازی می کنید.

پ.ن: از گرونی ها چیزی نمی گم که کلا مرزهای معناییِ حتی کافی شاپ رو عوض کردند...کافی شاپ یعنی ارزونی و مکث برای نوشیدن یک نوشیدنی  با کیفیت اما ارزون و لذت حال رو بردن نه این قیمتهای کذایی و سرو چیزایِ بی کیفیت.

بی خوابی

قبلا شب ها نمی خوابیدم و می تونستم کلی کار زمان های شب زنده داریم انجام بدم اما از روزی که دکترم گفت حتما باید شب بخوابی و گرنه بدنت خوب رفرش نمی شه خوابم که نمی بره هیچ، عذاب وجدان بیدارموندنمم اجازه نمیده هیچ کاری انجام بدم، اخه یکی نیست بگه خدا خیرت بده دکتر جان من داشتم زندگیمو می کرد تو که بدتر به من استرس وارد کردی الان نه میخوابم نه هیچ کاری انجام می دم... خلاااااااص.

پ.ن۱: دلم می خواد فیلم ببینم اما حوصله سرچ ندارم.

پ.ن۲: امیدوارم ترم جدید بشه آدموار درس داد.

پ.ن۳: حتی رولت ها هم دیگه برام خوشمزه نیستند.

عصبانیت مشروع

عصبانی شدم و به خودم هم حق دادم ،کل ترم سر کلاس قیافه و اداهای این پسره ی نچسب رو تحمل کردم اما دیروز دیگه منفجر شدم فقط وسطش به خودم یادآوری کردم  در همین حد براش بسته..‌. بارون اومده و هوا خوبه اما اگر بخوام واقع بین باشم حال و هوای ماها هیچ خوب نیست. از خ انقلاب که میومدم نیروهای امنیتی سر بعضی چهار راهها همچنان بودند اما چیزی که برام جلب توجه می کرد حس و حالشون بود که انگار اونا هم به شرایط موجود اعتراض دارند... از بهترینهای این چند هفته گذشته پختن انار با پوستش بود و تاثیر بسیار مثبتش بعد از خوردنش روی وضعیت تمرکز و پوستم

به فکر رفتن...

دارم به رفتن فکر می کنم.تا حالا اینقدر جدی نبودم همیشه میگفتم درست میشه اما الان دیگه به من ربطی نداره و همه چیز کسالت بار شده برام.تلاش هام جواب نمیده باید همرنگ جماعت بود که من فقط رنگ خودم رو دارم. میم متولد آذر اصلا جالب نبود و واقعیت اینه که سبک زندگی و نحوه نگاهش به زندگی و نوع بازتاب دادن اطلاعتش هیچ کمکی به من در مورد زندگی توی کشور دیگه نکرد... ولی رفتن و موندن برای همیشه چیزیه که عجیب داره می چرخه تو سرم... با ز  گلگون صورت هم دیگه مثل سابق ارتباط ندارم.چیزی که توی ذهنم باهاش شکل گرفته بود اصلا وجود خارجی نداشت و نداره به اون نمیتونم سخت بگیرم چون اون همین بوده که هست من بیش از حد رویا بافی کرده بودم که آذر ماه امسال بزرگترین دست آوردش واقعی شدن این ادم توی ذهنم بود و معمولی بودن هر دومون... هر چقدر از سال ۹۴ دور می شم باز می گم درست ترین کار همون رفتار و خداحافظی با ر چهارشونه بود گرچه که بسیار جذاب و خوشاایند بود ولی فقط همین بود و نمیشد مسیر طولانی مدتی رو باهاش گذروند.


۳۰

اخبار گوش کردن کلا شده عذاب  این روزا...چه شبکه های ملی چه اون وری... آخه شما یکم دست نگهدارید دو تاتون کمتر دروغ بگید دیگه ماها که توی اصل ماجرا هستیم  داریم واقعیتو می بینیم.

۲۹

ادم جدیدی شدم و از منِ جدیدم خوشم میاد...توی جمع بیشتر تمرکزم روی خودمه، کمتر از همیشه چیزی ممکنه بهم بر بخوره، فرق بین خودم با دیگران و حفظ فاصله ها رو خیلی حرفه ای درک و رعایت می کنم.به ز کمتر کار دارم و از الف.ر هم دیگه کمتر یاد می کنم،.. خودمو با چیزی که حس کردم ولو درست در مورد دیگران سر کار نمیزارم، مراقب تغذیه جسمی و روحی سالمم هستم گرچه که این روزا  کار سختی شده. در کل از خودم راضیم. فقط دو به شکم که کتاب دومم رو هم با همین ناشر چاپ کنم یا نه؟  آقای ر گندم گون کار بلده چه توی صفحه آرایی چه طراحی جلد چه چاپ کتاب اما در مورد فروش اصلا راضی نیستم و همین باعث میشه من با مکث زیاد برای کتاب دوم در موردش فکر کنم.

پ.ن: امروز بعد از مدتها برای ت چشم درشت با دست عروسک جوجه ی قرمز گل منگولی دوختم البته به سلیقه خودش .

۲۸

از شش آذر ورزشمو  توی خونه دوباره شروع کردم.پام خیلی بهتره و هنوز باید مراعاتشو کنم. حرکات باشگاه رو سعی می کنم توی خونه شبیه سازی کنم... از سه شنبه ی هفته ی پیش تا این هفته کلا تعطیل کردم چون هوا خیلی الوده بود و دلم نمیخواست به خاطر الرژیم دوباره به مشکل بربخورم.... باید سوال امتحانی برای آخر ترم طرح کنم  که از این کار حالم به هم می خوره... مدیر گروه عکاسی زنگ زده بود که کلاس جدید برای ترم دیگه بهم بده، نشد در برم  و یک کلاس بهم داد... این ترم که افتضاح بود یا ا.ع.تصا.ب بود یا من مریض بودمو هعی کلاس تعطیل کردم... ورودی جدیدا یک جوره خاصی بودند در عین گیجی حواسشون هست... این هفته هم خیلی خونه ز نرفتم واقعیتش اینه که برای ادامه مسیرم لازمه درست مثل یک ادم معمولی باشه توی زندگیم.

پ.ن: اینقدر بی خود همه چی گرون شد که من اصلا حرفی برای گفتن ندارم.