ریمل سورمه ای

گه گاه نوشت های من

ریمل سورمه ای

گه گاه نوشت های من

از بخاری ماشین تا اجازه ی سرپرست و آشپزی تا ثبت برند

من مسوولیت ماشینی رو تاحالا به عهده نگرفته بودم و به نظرم توی زمستون و روزهای سرد سوار شدن به ماشین گرم خیلی بدیهی بود، توی ماشین ز نشسته بودیم که گفتم بخاری چرا سرده گفت یکم طول می کشه تا گرم بشه و من تمام مسیر رفت و برگشت رو  فقط به یک چیز فکر می کردم به بابا، که هر وقت قراره بریم جایی زودتر حاضر میشه و می ره توی حیاط، من گاهی پاک کردن شیشه ها شو دیده بودم اما الان متوجه شدم که توی زمستون  ماشینو زودتر روشن می کنه که وقتی ماها توی ماشین میشینیم دما به گرمای مناسب رسیده باشه. این به ظاهر یک کار ساده ست اما برای من خیلی خیلی ارزشمنده، رسیدم خونه دیدم بابا داره تلویزیون می بینه، رفتم و نشستم پیشش و بهش گفتم که چقدر قدر دان کارشم که هیچ به رومونم نمی اورده؛  بیصدا لبخند عمیقی نشست رو لبش... بابا مثل خیلی از آدمهای دیگه میتونه ایرادهایی داشته باشه اما  از بزرگترین حسنش برای من اینه که حرفِ  قلبی  رو خیلی خوب درک می کنه و متناسب با درکش تصمیماتشو می گیره؛ که البته از نظر مامان من یکیم لنگه ی بابام:-)...امروز متوجه شدم از وقتی که به خاطر پام نتونستم برم باشگاه و ورزش کنم و توی خونه خیلی ملایم گه گاه خودم تمرین می کنم، تمرکز ذهنم رفته روی آشپزی، توی این هشت سال گذشته من  انرژی گرفتنم یا تخلیه ی خشمم رو  با ورزش و هر وزنه ای که می زدم تنظیم می کردم ولی الان آشپزی و ترکیب طعم ها داره این کار رو برام انجام میده، یعنی بعد از آشپزی من به کل یک آدم آرووم و سرشار از امیدم...

پ.ن1:امروزترشی لبو و انار درست کردم توی دستور اصلیش لبوی پخته و انار و دارچین بود اما من چند تا دونه فلفل سیاه نکوبیده و چند تا برگ سوسن عنبر خشک و چند تا سیاه دونه هم اضافه کردم و البته کمی نبات و نمکم بهش زدم. چند روز بگذره ببینم طعمش چطور میشه. البته که رنگش بینظیر شده.

پ.ن2:الان دقیقا می خوام فحشی که این روزها تکه کلامم شده بگم؛ آخه لاشی به تو چه که من اسم برند شخصیمو میخوام با اسم خودم ثبت کنم، آآآآآل بیاد ببرتتون با این قانونِ انتخاب کردنِ اسم برند، الان مایکل کورس یا لوییس وویتون اسمِ بابا ننه ی شماها رو روی برندهاشون گذاشتند که جهانی شدن؟ بعدشم ثبت برند فقط مالکیت معنوی نیست بیشعورا، مالکیت مادی و معنوی با همه، الهی که قانون اساسیتونو مثل اون قرارداد پیامبر توی شعب ابیطالب موریانه بخوره راحت بشیم.... فحش دادم حالم بهتر شد.

پ.ن3:آره اصلاح کنید بگید منظورمون از گفتنِ اینکه برای خروج زنان از کشور نیاز به اجازه سرپرست هست یعنی اجازه همسر؛ به دختران مجرد کاری نداریم... در هر صورت گند کاریه. بعدشم مردای این مملکت خودشون شعور دارند و میدونند چطور باید با همسرشون در تعامل باشند، (من کاری به اون نرهای بیشعورِ علاف که مثل سگِ گله نشستند اجازه به اینو اون بدن که کدوم طرف برن و کدوم طرف نرن ندارم در مورد مرررررد، اونم مرد ایرانی نوشتم، البته که بعضی از زنها هم علاقمند به همین سگهای گله اند که نسل و نژاد و ژِنشون از این آب و خاک به دووووور).

از یک رور نسبتا آروم

روز آرومی گذشت و جالبه که چند روزه سرعت نت بد نیست...من توی ذهنم کلی مطلب مرور کردم؛از نوع نگاهم به زندگی تا کارهایی که دلم میخواد انجام بدم. اینکه من توی دنیای سانتی مانتال بچگیم رویاهای خاص خودمو داشتم و الان هم فضای خاص خودمو دارم.ولی چیزی که این روزها به چشمم بیشتر از هر روز دیگه میاد اینه که من واقعا شادی و رفاه رو علاوه بر خودم برای بقیه هم میخوام.اینکه چون استادم قرار بشه نت با سرعت بالاتر داشته باشم هیچ خوشحالم نمیکنه بلکه ناراحتمم میکنه که بقیه پس چی و همین اخلاقم هم باعث اعتبارم شده هم باعث شده توی جامعه ای که کلی روی ذهن ها کار شده که مدام هر کس خودش رو از دیگری به هر دلیلی مذهبی یا مالی برتر بدونه و به واسطه اش بخواد که از هر چیزی بیشتر داشته باشه و بقیه همونو نداشته باشن فاصله بگیرم. امروز داشتم فکر می کردم محاسبات من چقدر با جایی که دارم توش زندگی می کنم بیگانه ست، اما حالم خوبه...

پ.ن1: هوا هنوز تمیزه اونقدر که قله دماوند خوب دیده می شه.

پ.ن2:به خودم قول دادم که تعطیلات بین ترم فقط استراحت کنم چون جسمی و روحی به این استراحت نیاز داشتم و دارم ولی یک وقتایی به سرم میزنه روی بعضی از کارهام زمان بزارم که باید به قولم به خودم پایبند بمونم.

پ.ن3:دلم سوهان کره ای تازه با پسته ی زیاد می خواد.

میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است

"قرارگاه زیست عفیفانه" این اسم برای منی که رشتم و فعالیتم فرهنگیه ترسناکه بعد چطوری قراره این اسم بشه بِرَندِ رفتار فرهنگی؟ قرارگاه رو برای مقر نظامی به کار می برند نه مکان فرهنگی . بعدم زیست عفیفانه یک چیزی شبیه همون خانه های عفافه ؟؟؟؟؟!!! ... کم کم دارم فکر می کنم من توی مدرسه و جایی درس خوندم که فرهنگ لغاتم با مسوولین فرق می کنه... تمام این تصمیم ها هعی منو یاد سریال سقوط داره میندازه...

پ.ن:بعد از مدتها پیتزا خوردم و خوشمزه بود.

در به در به دنبال سرپرست!!!!!!

کتاب هایی که سفارش داده بودم یکی "علم طبخ رساله آشپزی دوره ی قاجار " و  "کارنامه خورش دستور غذاهای نادرمیرزا قاجار" هر دو رسیدند، هر دوشون از روی نسخه های خطی کتابخونه مجلس چاپ شدند و من خوشحالم که کتابهای خطی اینطوری داره به دست ما می رسه ...علم طبخ خیلی کتاب شسته رفته ای هست و دقیقا رسپی غذایی هست، اما کارنامه خورش بیشتر به سفرنامه می مونه و جالبه که نویسنده ی کتاب از شاهزاده های قاجاره که زمانی که توی تبعید بوده نوشتتش که برای من تلنگره که توی هر زمانی می تونم کار مفید انجام بدم حتی اگر در تبعید باشم! علاقم به خوراک و آشپزی منو می بره به سمت دیدن فیلم های مربوط به آشپزی؛ امروزفیلم high heat رو که توی معرفی ها به عنوان فیلم های مربوط به آشپزی هست گذاشته بودند دیدم که هیچ ربطی به آشپزی نداشت و فیلم خیلی معمولی یی بود اما به خاطر شباهت اندام قهرمان زن داستان و حتی رنگ و فرم لباس پوشیدنش به خودم تا آخر دیدمش و صد البته لباسامو پوشیدم و یک ورزش اساسی بعد از دو هفته رخوت کردم که به خودم خیلی چسبید.

بعدا نوشت: فیلم خوب در مورد آشپزی که به اعتقادات دینی هم پیوند میخوره و متناسب این روزهاست فیلم ضیافت بابت   هست. Babette's Feast

پ.ن1:برای هوای تمیز این روزها هزاران بار شاکرم.

پ.ن2:بارون و برف کم اومده بود و تیکه انداختند به ما زنها که حجاب رعایت نکردید اینطوری شد، میگم یک نگاه کنید می بینید که امسال که روسری ها رو که از سرها کندند والا برف و بارون بیشتر شده.یک جای محاسباتتون می لنگه.

پ.ن3:زن؟ سرپرست؟ اجازه برای رفتن به خارج؟ عزیزم شما کاری کردی ما از این شهر به اون شهر تو کشور خودمونم پولمون نمیرسه بریم چه برسه خااااارج.

واقعا ما آدما به چی چی می نازیم؟

خیلی اتفاقی دیدم داره فیلم  The flowers of war رو یکی از شبکه ها میده ، لحظه های آخر فیلم بود و من رو برد به چندین سال قبل که دفعه ی اول این فیلم رو دیدم و یک لحظه گفتم چه راحت جای راهبه و فاحشه ها عوض میشه هیچ چیز به لحظه ای هم بند نیست بعد اون وقت اینقدر راحت برای هم نسخه می پیچیم...

پ.ن:از بلاک کردن خوشم نمیاد ولی یک وقتهایی امکانِ خوبیه و برای بعضیها لازم الاجراست.

برای حسرت یک زندگی معمولی


یک جوری آدم از شنیدن این حجم از اتفاقات سِر می شه که چهره ی آدمم بین خشم و اشک فیکس می مونه... آخه کمترین کار برای جمعیت مصیبت زده ی زلزله ی خوی این بود که از نیروهای نظامیتون استفاده می کردید که صف درست کنند تا مردم با خویشتن داری بیشتری بتونن مایحتاج اولیه رو دریافت کنند نه اینکه به اسم سرکوب بهشون بیشتر حس سرگشتگی بدید؛ این حجم از خشونت و بی نظمی برای خودتون هیچ خوب نیست، چون طبق تجربیات تاریخی پاسخ خشونت از سمت جماعتی که مدام اعمال خشونت میشن دقیقا با خشونت پاسخ داده می شه... از همه کج و کوله تر مثلا مناظره ی این دو تا خانم فعال در حیطه ی امور زنان  از دولت قبل وفعلی بود، اینا  انگار هیچ حواسشون نیست دور و برشون چه خبره، نشسته بودن به هم از کارکرد این رییس جمهور و  اون رییس جمهور تیکه مینداختند من همینطور با بهت نگاهشون می کردم شماها خیییییلی اوضاعتون بی ریخته همون مردم حق  دارند دنبال تیر چراغ برق براتون باشند...برای اون حمله ی پهبادی به تجهیزات اصفهان هم من نگران تشعشعات هسته ای و مردم هستم.

پ.ن1: از اینکه احساس واقعیموگفتم راضی ام.من اصلا جذب رفتار تکراری این آقاهه نشدم،  بی احساس بود و توی متراژ قد و شغلش گیر کرده، حوصله نداشتم بگم مردک خوبه حالا من خودم قد کوتاه نیستم و جمع کن خودتو...

پ.ن2:به خاطر فایل یکی از مقاله هام رفتم سراغ کیس کامپیوتر قدیمیم و عکسهای سال93 رو دیدم. با گذر زمان من حالم بهترو اندامم ورزیده تره.موهام کمی سفید شده اما واقعا حالم خوبه حتی موهای سفیدمم دوست دارم وحس خوبی بهم میدن.

پ.ن3:اگر یک درصدم خدا و بهشت و دوزخی باشه مسوولین این مملکت زمان حسابرسی ها دیدنی هستند.

پ.ن4:اینکه زنان افغانستان و ایران همو حمایت می کنند عالیه.


از روزی کم تحرک

جایگزین قهوه رو با ترکیب قاوتِ خشخاش از برند شیر رضا کردم که وقتی با شیر داغ مخلوطش می کنم بو و طعمشو واقعا دوست دارم و انرژی خوبی ازش می گیرم اونقدر که دیروز تونستم بالاخره پله ها رو جاروبرقی بکشم... که البته وسط راه پله ها دیگه روشن نشد و مجبور شدم جاروی مامان رو استفاده کنم. اینایی که خوششون میاد هعی چت کنن چرا به منی که متنفرم از این کار گیر میدن؟ خوب آقا جان برو با یکی مثل خودت حال کن من هنوز زنگ زدن به شماره تلفن رو می فهمم اصلا مال عصر قلقلک میرزام برو با آلامد ها بپر، والا چه کاریه... از قفلی های این روزام آهنگ همگناه علیرضا قربانیه

بعدا نوشت: هیچم نمیخوام به روی خودم بیارم که بازم خواب دانشگاه و امتحان رو دیدم که کارهامو گذاشتم توی یکی از حجره های صنایع دستی ودیگه نتونستم پیداشون کنم که برم به استادا نشون بدم که نمرمو بگیرم ...دانشگاه که توی بیداری منو ول نکرد دیگه توی خواب دست از سرم بردار لعنتی به خدا الان تعطیلات بین ترم من هست ، نمره های بچه ها رو هم دادم تموم شده دیگه بسته.

ازاین روزهای به اصطلاح آزاد...

فیلم کورساژ Corsage رو دیدم، طراحی لباس شخصیت اصلی فیلم عالیه، ترکیب بندیش بینظیره ولی سرگردونی اون زن عجیبه برام خیییییییییییلی عجیب...

در مورد گند کاریهای این چند روز از اون مراسم مثلا سرانِ زنانِ تاثیر گذار که سه تا مرد کلفت نشسته بودن بالای مجلس تا تجاوز به پسران توی تیم فوتبال مشهد که سعی میشه ندید گرفته بشه یا حرف مفتی که میگن نت طبقاتی نداریم اما اسامی هیات علمی ها رو خواسته تا نت آزاد(البته از نظر خودشون آزاد)بدن نگم سنگین رنگین ترم.

پ.ن: ترکیب شکر تیغال با شیر و شکر یا نبات برای سرفه ی خلط دار عالی بود.


به باد بدید بره کلا

ما که می دونستیم سوالهای کنکور لو می ره حالا شما نت منطقه ی ما رو پنجشنبه و جمعه صبح تا ظهر قطع کن!

الان باید بگیم چی؟ سلام دماغ سوخته؟!.... سلام دروغگو؟!.... اون خواننده قدیمیه می خوند که چی صدا کنم تو روووووو؟ حالا بگو چی صدا کنیم تو روووووو؟!

لاف در غریبی،گوز در مسگرخانه

قبل از امتحانات  اعلام کردند دانشگاه ها غیر حضوریند، منم زنگ زدم به مسوول آموزش که با چه نرم افزاری قراره درس بدیم؟ خندید و گفت: "استاد جان   تعطیلند غیر حضوری نیست. پشت بندش دیدم فراخوان دادند که زنان افغانستان رو از طریق فضای مجازی دانشگاه آزاد برای تحصیلات دانشگاهی پذیرش می کنند، آخه  اول تکلیف نت رو روشن کن بعد حرف از کلاسهای آنلاین بزن به قول مامان بزرگ لاف در غریبی، گووووز در مسگرخانه؛بعدشم  ببین به نظرم شماها از مغول و اعراب هم خطرناک ترید اون اگر کتابخونه آتیش زد تو هزینه تحصیل و کتاب رو اونقدر گرون کردی که نه میشه کتاب چاپ کرد و نه نمیشه کتاب خرید. تیراژ کتابها اعدادش اومده روی 200  یا 50نسخه اونم توی کشوری با  هشتاد و خورده ای میلیون جمعیت... کتاب صوتی و پی دی اف هم که تمام رِنج کتابها رو پوشش نمیده و برای منی که اساسا باید از روی کاغذ مطالعه کنه و کتابهای خاص و تازه می خونه دیگه بدتر... اغلب کتابهای صوتی هم در حد کتابهای انگیزشی  و رومان هست که نمیگم بده ولی واقعا برای پیشرفت و رفتن رو به جلو وضعیت مثل افکار خودتون بی ریخته...

پ.ن1:با سرعت افتضاح نت نمره های بچه ها رو ثبت کردم... امروز تازه فیلتر.ش.ک.نم وصل شد و تونستم تلگراممو چک کنم و اون دانشجویی که بهش زمان داده بودم تا برام کارهاشو بفرسته، دیدم فرستاده ونمره کامل رو بهش دادم.

پ.ن2: گوشی که ندارم اینستامم با ویندوز لب تاب باز نمی کنه.

پ.ن3: یکی اگر فهمید چه طوریه که اغلب جاها توی مشهد گازشون قطعه اما بازم دومین استان پرمصرفِ گاز میشه مشهد، به منم بگه اون گاز کجا داره مصرف میشه؟!!!

پ.ن4:رژیم خود یا ناخودخواسته ی فضای مجازی بد نبوده برام.