ریمل سورمه ای

گه گاه نوشت های من

ریمل سورمه ای

گه گاه نوشت های من

۲۳

با دقت خیابونهای مابین خونه تا مطب رو نگاه کردم در نهایت شاید ۵ نفر روسری یا مقنعه اشون روی سرشونه هاشون بود؛ اینطور که من می بینم  از برداشتن حجابهایِ سر، جامعه ی شهر من اصلا استقبال نکرده  و شعار و تبلیغی که بود بیشتر توی اینستاگرام و ماهواره بود تا توی بطن زندگی روزانه ی مردم داخل نشین.و صد البته من یادم نمی یاد خارج نشینها توی کاری وارد شده باشند و ما نتیجه ی خوبی گرفته باشیم... انگار گیمه که بچه ها بریزن بیرون هیچیشون نشه دِ لعنتی خود پاشو بیا برو وسط باتوم و گلولشو بخور وگرنه که شجاعِ اینستاگرام و پشت صفحه ماهواره بودن و وِر زدن برای بقیه یعنی بی وجود و بی وجدان بودن و گذاشتن هزینه روی دست ما داخل نشینا

پ.ن: رفتم برای بادکش، سینوس و کتف و کف پام... خوب بود حس گرما و ارامش مطبوعی بعد از بادکش داشتم، 

۲۲

مثل اینکه زندان اوین هم آتیش گرفته بوده دیشب... چقدر این هم همه و کشدار شدنش آزار دهنده ست دیروز که بیرون بودم همه از ترس فقط میخواستند بیان خونه اتوبوس و مترو هم همه بود. برای منی که مدام دارم هر چند سال یکبار این هم همه ها رو می بینم کلا ماجرا کسل کننده شده اول با یک عنوان خوب شروع میشه به سه روز نکشیده می شه براندازی یک هفته تا یک ماه هم اشفتگی و درگیری بعدش تمااااام... بیش از حد مسخره و تکراریه بیش از حد.‌..! خیلی دلم میخواست با چشمهای خودم ببینم ایرانی های خارج که هعی نوجوونها رو هیجانزده می کنند و می فرستند برن بیرون از خونه اگر خودشونم اینجا بودن حاضر بودن از تن و جون خودشون مایه بزارن یا نه

۲۱

کلاسهای امروزمو تعطیل کردم، حوصله ی هیچ چیزو هیچ کس رو ندارم.امروز میخوام فقط و فقط برای خودم وقت بزارم. دیروز رفتم کتابهایی که به  ر ناشر سفارش داده بودم رو گرفتم... امروز کارامو انجام میدم که فردا برم برای بادکش که حالم بهتر بشه.پام فعلا بگیر نگیر داره... بابا دیشب به روش قدیمی خودش برام تخم مرغ شیکوند، تا الان که ساعت ۱ظهره خواب بودم.هنوز دلم میخواد بخوابم.‌.. دیروز نتها به کل قطع بود امروز  بهتره... ؟

۲۰

خانمه توی شلوغی مترو هعی می گفت اصلا چی مونده از ایران اصلا چی داریم؟..‌. بدون اینکه سرمو برگردونم گفتم هیچی چند تا آمبولانس داشتیم که اونم اتیش زدیم! کلا ساکت شد...


۱۹

چیزی که امروز حالمو به معنای واقعی جا آورد  همین اهنگ بودhttps://dl.svmusicpars.ir/artist/rana-frhan/RANA%20FRHAN%20-%20MST%20ASHGH%20-%20(Music-Pars).mp3

۱۸

اینکه می گن ازبیرون ت/ح/ر/ی/م و از درون ف/ی/ل/ت/ر یعنی الان ما!  

این وسطا هم یک اتفاقایی می افته که برق سه فاز از سر می پرونه، اتیش زدن بیمارستان توی زاهدان رو من هنوز نمیدونم کجای دلم بزارم.... اخه اخرین باری که بیمارستانی تخریب شد بیمارستان عیوض زاده بود توی خیابون شیخ هادی که توی جنگ ایران و عراق با موشک زده بودنش، من کوچیک بودم و تا خبرش اومد بابا و مامان ما رو بردند اونجا که اگر کاری از دشتشون برمیاد انجام بدن روزهای خیلی بدی بود که بره و برنگرده ... یعنی تخریب بیمارستان توی این شرایط کوفتی که اصلِ ماجرا اونقدر داره فرعیات پیدا می کنه که من نمیدونم دیگه اسمشو چی بزارم از ترسناک بودن داره به حال به همزن شدن می رسه.

پ.ن: ف/ی/ل/ت/ر شکن ها که کار نمی کنه هیچ، خود گوگل استورم ف/ی/ل/ت/ره،

۱۷

الویس پیریسلی رو گوش می کردم اما از زندگی شخصیش چیزی نمیدونستم، دو هفته پیش فیلم Elvie رو که مستندی از زندگیش هست دیدم، به خاطر شرایط کم درآمدی خانواده مجبور می شن برند و توی محله سیاه پوست های آمریکا زندگی کنند و این باعث میشه رقص و آوازش تاثیر  زیادی از فرهنگ سیاه پوستها بگیره و خیلی هم برای مخاطب مردمیش جذاب بوده  و همزمان با اولین فعالیتهاش بحث تبعیض نژادی هم مطرح بوده اونقدر که سبکش رو متهم می کنند به ترویج فرهنگ سیاه پوستها بین جوانان سفید پوست... چیزی که برای من مهم بود این بود که با اینکه حتی جنگ جهانی دوم شروع شده بوده و الویس می ره سربازی اما هدف شخصیشو گم نمی کنه... تهدید می شه مجبور می شه بره و بجنگه اما همچنان به ساز و آواز و رقص وفادار می مونه... این روزا من مدام به خودم می گفتم من وسط این کارزار  چی کارم؟ و الان میدونم هر کاری که بخوام انجام بدم باید در راستای هدفم باشه و خودمو لا به لای اتفاقات گم نکنم.

پ.ن۱: امروز از ضعف و بی حال همه اش خوابیدم، سر دردم الان بهتره.

پ.ن۲: من این گوشه ی جهان نشستم و دارم خیلی چیزها رو تجربه می کنم و هر لحظه دلم میخواد روزهایی بیاد که ببینم سرزمین هایی که به نام میان رودان و بین االنهرین و حتی خاوریانه اینطور اسیر مسایل ایدئولوژی شده بتونه به شکوهی که درخور شان پیشینه ی تاریخیشه برسه.


۱۶

شین و ح که رفته بودند من خواب بودم  و در راهرو و حیاط رو قفل کرده بودند می خواستم برم بیرون که دیدم معلوم نیست کلیدامو کجا گذاشتم البته ماجرای گم و پیدا کردن کلیدای من یک اتفاق خیلی طبیعیه و همین الان یک ساعت قبل از کلاسام مجبور شدم زنگ بزنم که کلاسامو کنسل کنند،از دیشب سر درد و حالت تهوع خیلی ناجوری دارم اونقدر که مدام از خواب بیدار شدم بدتر از سر درد عرق سردی هست که از سر و سرشونه هام دارم و مجبور می شم یک ساعت یکبار لباسمو عوض کنم تا مبادا سرشونه هام درد بگیره که البته امروز درد سرشونه هم دارم، خوبیش اینه که  شنبه وقت دکترمه و می رم برای  ویزیت...

پ.ن۱: هیچ خودمو برای کارهایی که احیانا برنامه می ریزمو نمیتونم انجام بدم سرزنش نمی کنم، جونمو از سر راه که نیاوردم.

پ.ن۲: دلم فضای رومانتیک دو نفره می خواد، شاید بشینم و یک فیلم رومانتیک توی جام بین بالشتهام ببینم.

پ.ن: دارم به پیش طرح برای نقاشی فکر می کنم.

۱۵

از صبح دلم فرنی میخواست اونم زعفرونی، آرد برنجشو خیس کرده بودم و به کارام رسیدم تا اینکه حدود هشت شب تونستم شروع کنم درستش کنم،تا نه و نیم همینطور با شعله ملایم داشتم همش می زدم وسطاش خسته شده بودم و میخواستم ولش کن اما الان که تموم شد و نشستم مفصل از خودم پذیرایی کردم حسم خوبه حالت تهوع و سر درد همچنان باهامه، دلم بارون میخواد بشوره ببره تمام حال و هوای این روزهای کوفتی رو.

پ.ن: الان پشیمونم که کلاسهای فردامو تعطیل نکردم.

۱۴

از اهنگهای قفلی این روزهام تردمیل تتلو شده طوری که پنج شیش ساعت همینطور پشت سر هم ریپلی میشه و من همینطور گوش می کنمش...اتاق تهی رو تمیز کردم مونده فقط گرد گیری کتابها و جا به جایی لوازم آرایشیم توی کمد... تلفن کرده بودند برای کلاسهای فردا، گفتم کلاس های فردامو کنسل نکنن ، برای بچه ها، نبودنشونو جزء غیبتهاشون لحاظ نمی کنم اما می رم که وسایل کلاس رو یک دور چک کنم تا برای زمانی که بچه ها هستند مطمین بشم همه چی سر جاشه... سر درد به خصوص سمت راست سرم از دیشب شروع شده، پام ولی بهتره.... امروزم دیگه خاکشیر ترنجبینمو نخوردم ، این ترکیب به طرز عجیبی اشتهامو زیاد می کنه و شروع می کنم به هله هوله خواری... "ت" چشمان سیاه کوچولو اونقدر بزرگ شده که داره می ره تعیین سطح کلاسهای زبان... 

پ.ن۱: من سعی می کنم خودمو بی تفاوت نشان بدم ولی واقعیت اینه که وقتی جوونهای وطنمو رو به روی هم میزارن که همدیگه رو لت و پار کنن اصلا حالم خوب نمیشه.. 

پ.ن۲: کپلر کتاب نوشت و ثابت کرد که  زمین ثابت نیست و به دور خورشید می چرخه، کسی اهمیت نداد... گالیله شروع کرد به اثبات و ذره بین ساخت و تلسکوپ مجهز کرد و حبس خانگیش کردن... دویست سال کلیسا واقعیت رو پنهان کرد و در نهایت شد اون چیزی که باید بشه، حالا هعی تفکرات پوچ با اون ایدئولوژیی که بوی تعفن میده رو سعی کنید بکشید روی حقیقت تشت رسواییتون می افته و صداش بلند می شه.