ریمل سورمه ای

گه گاه نوشت های من

ریمل سورمه ای

گه گاه نوشت های من

۱۷

الویس پیریسلی رو گوش می کردم اما از زندگی شخصیش چیزی نمیدونستم، دو هفته پیش فیلم Elvie رو که مستندی از زندگیش هست دیدم، به خاطر شرایط کم درآمدی خانواده مجبور می شن برند و توی محله سیاه پوست های آمریکا زندگی کنند و این باعث میشه رقص و آوازش تاثیر  زیادی از فرهنگ سیاه پوستها بگیره و خیلی هم برای مخاطب مردمیش جذاب بوده  و همزمان با اولین فعالیتهاش بحث تبعیض نژادی هم مطرح بوده اونقدر که سبکش رو متهم می کنند به ترویج فرهنگ سیاه پوستها بین جوانان سفید پوست... چیزی که برای من مهم بود این بود که با اینکه حتی جنگ جهانی دوم شروع شده بوده و الویس می ره سربازی اما هدف شخصیشو گم نمی کنه... تهدید می شه مجبور می شه بره و بجنگه اما همچنان به ساز و آواز و رقص وفادار می مونه... این روزا من مدام به خودم می گفتم من وسط این کارزار  چی کارم؟ و الان میدونم هر کاری که بخوام انجام بدم باید در راستای هدفم باشه و خودمو لا به لای اتفاقات گم نکنم.

پ.ن۱: امروز از ضعف و بی حال همه اش خوابیدم، سر دردم الان بهتره.

پ.ن۲: من این گوشه ی جهان نشستم و دارم خیلی چیزها رو تجربه می کنم و هر لحظه دلم میخواد روزهایی بیاد که ببینم سرزمین هایی که به نام میان رودان و بین االنهرین و حتی خاوریانه اینطور اسیر مسایل ایدئولوژی شده بتونه به شکوهی که درخور شان پیشینه ی تاریخیشه برسه.


۱۶

شین و ح که رفته بودند من خواب بودم  و در راهرو و حیاط رو قفل کرده بودند می خواستم برم بیرون که دیدم معلوم نیست کلیدامو کجا گذاشتم البته ماجرای گم و پیدا کردن کلیدای من یک اتفاق خیلی طبیعیه و همین الان یک ساعت قبل از کلاسام مجبور شدم زنگ بزنم که کلاسامو کنسل کنند،از دیشب سر درد و حالت تهوع خیلی ناجوری دارم اونقدر که مدام از خواب بیدار شدم بدتر از سر درد عرق سردی هست که از سر و سرشونه هام دارم و مجبور می شم یک ساعت یکبار لباسمو عوض کنم تا مبادا سرشونه هام درد بگیره که البته امروز درد سرشونه هم دارم، خوبیش اینه که  شنبه وقت دکترمه و می رم برای  ویزیت...

پ.ن۱: هیچ خودمو برای کارهایی که احیانا برنامه می ریزمو نمیتونم انجام بدم سرزنش نمی کنم، جونمو از سر راه که نیاوردم.

پ.ن۲: دلم فضای رومانتیک دو نفره می خواد، شاید بشینم و یک فیلم رومانتیک توی جام بین بالشتهام ببینم.

پ.ن: دارم به پیش طرح برای نقاشی فکر می کنم.

۱۵

از صبح دلم فرنی میخواست اونم زعفرونی، آرد برنجشو خیس کرده بودم و به کارام رسیدم تا اینکه حدود هشت شب تونستم شروع کنم درستش کنم،تا نه و نیم همینطور با شعله ملایم داشتم همش می زدم وسطاش خسته شده بودم و میخواستم ولش کن اما الان که تموم شد و نشستم مفصل از خودم پذیرایی کردم حسم خوبه حالت تهوع و سر درد همچنان باهامه، دلم بارون میخواد بشوره ببره تمام حال و هوای این روزهای کوفتی رو.

پ.ن: الان پشیمونم که کلاسهای فردامو تعطیل نکردم.

۱۴

از اهنگهای قفلی این روزهام تردمیل تتلو شده طوری که پنج شیش ساعت همینطور پشت سر هم ریپلی میشه و من همینطور گوش می کنمش...اتاق تهی رو تمیز کردم مونده فقط گرد گیری کتابها و جا به جایی لوازم آرایشیم توی کمد... تلفن کرده بودند برای کلاسهای فردا، گفتم کلاس های فردامو کنسل نکنن ، برای بچه ها، نبودنشونو جزء غیبتهاشون لحاظ نمی کنم اما می رم که وسایل کلاس رو یک دور چک کنم تا برای زمانی که بچه ها هستند مطمین بشم همه چی سر جاشه... سر درد به خصوص سمت راست سرم از دیشب شروع شده، پام ولی بهتره.... امروزم دیگه خاکشیر ترنجبینمو نخوردم ، این ترکیب به طرز عجیبی اشتهامو زیاد می کنه و شروع می کنم به هله هوله خواری... "ت" چشمان سیاه کوچولو اونقدر بزرگ شده که داره می ره تعیین سطح کلاسهای زبان... 

پ.ن۱: من سعی می کنم خودمو بی تفاوت نشان بدم ولی واقعیت اینه که وقتی جوونهای وطنمو رو به روی هم میزارن که همدیگه رو لت و پار کنن اصلا حالم خوب نمیشه.. 

پ.ن۲: کپلر کتاب نوشت و ثابت کرد که  زمین ثابت نیست و به دور خورشید می چرخه، کسی اهمیت نداد... گالیله شروع کرد به اثبات و ذره بین ساخت و تلسکوپ مجهز کرد و حبس خانگیش کردن... دویست سال کلیسا واقعیت رو پنهان کرد و در نهایت شد اون چیزی که باید بشه، حالا هعی تفکرات پوچ با اون ایدئولوژیی که بوی تعفن میده رو سعی کنید بکشید روی حقیقت تشت رسواییتون می افته و صداش بلند می شه.


۱۳

فردا باید برم سر کلاس، امروز سعی می کنم اتاق تهی رو خوب تمیز کنم چون تمام تابستون پنجرش باز بود و خاکی که روی وسایلش به خصوص کتابهای کتابخونه نشسته برای آلرژیم خطرناکه... اگر بتونم به پوست و صورتمم می رسم.نمیدونم فردا بچه ها می یان سر کلاس یا نه ولی در هر صورت من ترجیح میدم با حال و ظاهر خوب منو ببینن گناه نکردند که استاد ژولی پولی ملاقات کنند

۱۲

دارم سعی می کنم مثل یک آدم عادی باشم... اگر بشه، نشد هم نشده دیگه.

۱۱

انرژیم بی خودی تحلیل می ره از طبقه بالا شروع کردم به پاکسازی خوب شروع شد اما الان دیگه نا ندارم دارم خودمو قانع می کنم ادامه بدم و کم نیارم.اما هم توانم جسمیم کم میشه هم خوابم می گیره

۱۰

اخبارهای ضد و نقیض رو دیگه نمی خوام بشنوم..‌. قطعی نت و ف.ی.ل.ت.ر. بودن گوگل استور هم دیگه شاهکاره... رژیم ناشتایی خاکشیر با ترنجبینمو دو روزه شروع کردم، پام دردش خیلی کمتر شده اینطور پیش بره فکر کنم دیگه بتونم برم باشگاه و ورزش کنم.امروز می خوام راه پله ها رو جارو کنم. یک وقتایی میگم خوبه که همشون فرش شدن اما مواقعی که میخوام تمیزشون کنم لب و لوچم آویزون میشه... امروز که مرکوری مستقیم بشه شروع می کنم کارهای مقالمو انجام دادن و فرستادنش برای مجله.

۹

پرخوری عصبی دارم و امروز اصلا برام مهم نبود چقدر خوردم، هوا هم کلا داغونه، بلکه ی ذره بارون بیاد بشوره ببره این هوا رو... کلاس های ورودی جدیدام امروز تشکیل نشد اما وسط هفته دیگه شوخی بردار نیست و باید برم سر کلاس

۸

زنگ زدم به ح، گفتم فقط می خوام حالتو بپرسم... صداش خسته بود و کلی سر و صدا میومد گفت : "خدا کنه زودتر تموم بشه خسته ام"... منم دلم می خواد تموم بشه، خوب تموم بشه با کمترین هزینه اما بیشترین دستاورد